Saturday, February 17, 2007

بچه هايم اينجا در فرودگاه مسكو ١٨ ماه است خورشيد را نديده اند


اين زن ايراني که مهتاب نام دارد 19 ماه قبل به همراه پسر 12 ساله اش به نام داود و دختر 17 ساله خود به نام آنا ايران را ترک کرد و راهي قرقيزستان شد.
اين زن که قصد داشت به همراه فرزندانش به کانادا مهاجرت کند به مسکو رفت و از آنجا با گذرنامه و اوراق هويتي جعلي بلغارستان خودش را به فرانکفورت آلمان رساند اما در آنجا پيش از آنکه موفق شود مقدمات سفر خود به کانادا را فراهم کند از سوي پليس آلمان شناسايي و به همراه آنا و داود پس از 15 روز به مسکو بازگردانده شد.
درباره سرگرداني خود و فرزندانش در فرودگاه مسکو به سي بي سي گفت؛ حدود ساعت 10 شب بود که وارد مسکو شديم و ابتدا به دفتر هواپيمايي ايرفورت در فرودگاه رفتيم تا به اوضاع مان رسيدگي شود. اما کسي به حرف هاي من توجه نکرد و از آن زمان به بعد ما در فرودگاه سرگردان بوديم.
وي افزود؛ ما را به يکي از اتاق هاي قديمي شرکت هواپيمايي ايرفورت بردند. اين شرکت در فرودگاه 11 اتاق در اختيار داشت. ما در آنجا از کمترين امکانات هم بي بهره بوديم نه وسايل سرگرمي مانند راديو و تلويزيون در اختيار داشتيم و نه حتي آن اتاق حمام و دستشويي داشت. آنجا درست مانند زندان بود و اين مدت خيلي به ما سخت گذشت.
حدود يک ماه از زندگي عذاب آور ما در فرودگاه گذشته بود که ماموران پليس به همراه زني به نام ماريو آندرين از سازمان ملل به سراغ ما آمدند آنها با کمک يک مرد افغان که تسلط کافي به زبان فارسي نداشت از من و بچه هايم بازجويي کردند. پس از آن بازجويي بود که اوضاع ما بدتر و آزارهاي ماريو بر ما آغاز شد او چند بار مرا به شدت مورد ضرب و شتم قرار داد. اين زن ما را از لحاظ روحي و رواني نيز به شدت تحت فشار قرار مي داد.
مهتاب افزود؛ زندگي ما فوق العاده سخت و پر از اضطراب و دلهره شده بود و در همين حين من به شدت بيمار شدم و درخواست دکتر و دارو کردم اما در تمام اين مدت فقط يک بار پزشک براي معاينه من به فرودگاه آمد و دو يا سه بار هم به من دارو دادند و هيچ امکانات درماني ديگري در اختيار نداشتم.در اين ميان وزارت مهاجرت روسيه با اقامت ما در اين کشور مخالفت مي کرد و سرانجام پس از 13 ماه زندگي در اتاق مخروبه شرکت ايرفورت قرارداد اين شرکت با فرودگاه مسکو به پايان رسيد و مسوولان شرکت درباره ما کاملاً سلب مسووليت و ما را در سالن فرودگاه رها کردند و اکنون 5 ماه است که در سالن فرودگاه زندگي مي کنيم و همچنان وضعيت مان اسفبار است.
يک بار ماريو کارمند سازمان ملل چنان دخترم را به باد کتک گرفت که دهانش پر از خون شد از سويي در سالن فرودگاه مرتب با آزار و اذيت هاي پليس مواجه هستيم. يک بار يکي از ماموران مرا چنان هل داد که سرم به زمين خورد و بيني و صورتم خون آلود شد

No comments: