Monday, July 30, 2007

روستایی در ۷ کیلومتری تاکستان



در کنار روستا مسیر که از آن آمده بودم از سمت تاکستان به دو سمت تقسیم می شود ، مسیر سمت راست بعد از گذر از چند روستا به جاده قزوین - رشت می رسد و مسیر سمت چپ به روستایی دیگر ، راننده من را تا سر دو راهی رساند ، گفت همین جاها را میگه ، من نمی دونم کجاست ، بگردی پیدا می کنی ، تشکر کردم ازش و رفت ، هر چی گشتم پیدا نکردم ، برگشتم به روستا و رفتم سمت زمین های کشاورزی ، دو نفر که داشتند تو زمین ها کار می کردند و سنشون زیر ۱۶ -۱۷ سال بود را دیدم ، رفتم سمتشون ، یکی شون تقریبا آدرس را کامل گفت و از من پرسید : مگه چکار کرده بود کشتندش ، گفتم از اونایی که کشتندش باید بپرسی ، گفت همه می گند بی گناه کشتندش ، گفتم : همین طور بوده ، بهش گفتم تو دیدی سنگسار را ، گفت نه من از دیگران شنیدم و هنوز جاشا ندیدم ولی جاشا می گند اونجاس ، من اون موقع اینجا نبودم.

رفتم به سمتی که کشاورز می گفت ، بعد از همون دو راهی که با تاکسی دفعه قبل آمده بودم ، در مسیر آسفالت سمت چپ و پس از ۴۰۰-۵۰۰ متر به یه جاده خاکی در سمت چپ جاده رسیدم ، وارد جاده شدم و سمت چپ جاده را داشتم می گشتم ،کشاورز به من گفته بود که محل سنگسار در کنار یه رودخونه فصلیه خشک شده است ، گفته بود که تو جاده خاکی وقتی ۸۰۰-۹۰۰ متر بری در کنار جاده سمت چپ یه رودخونه فصلیه که در کنار رودخونه و در سمت چپ رودخونه جایه سنگسارش هست.

بعد از گذر از جاده آسفالت سمت چپ دو راهی وارد جاده خاکی شدم ، حسابی داشتم همه جا را می گشتم ، یک ماشین پیکان با دو سرنشین اومدند و تو جاده متوقف شدند و داشتند من را می دیدند. متوجه آنها شدم ، سرنشین کنار راننده با دست عقب تر را نشانم می داد و حالت سنگ زدن را نشان می داد ، رفتم نزدیک ماشین ، نزدیک ماشین که شدم کسی که سمت راست راننده نشسته بود عکس العملی نشان داد ، انگار می خواست چیزی از کنار دستش بگیره و یک دفعه عکس العمل نشان داد ، ولی نشانه بود! ، بهشون گفتم کجا سنگسارش کردند ، گفتند می شناختیش؟ کی بوده مگه؟ گفتم خبراشا شنیدم اومدم جاشا ببینم ، راننده شلوار سبز تیره داشت ، همون لباس سپاهیا یا شلوار نظامی ، گفت بنده خدا اومدی اینجا چکار ، اومدی عکس بگیری ، میخوای فیلم بگیری ، گفتم اومدم ببینم جاشا ، آدرسشا دقیق گفتند : دقیقا جاشا نشونم داد ، گفت اونجا را از دور می بینی سفید شده بخاطر پاکوبی ، همون جاست ، گفت بیا سوار ماشین شو ، می رسونیمت ، ازشون خداحافظی کردم، گفتم خودم میرم ، ازشون نپرسیدم شما تو سنگسار بودید یا نه ، ولی به نظر می رسید از اونهایی بودند که بودند. پیکان هنوز ۵۰ متری از من دور نشده بود که یه ماشین پلیس زوزه کشان از جاده اصلی رد شد ، قصد ارعاب داشتند ، به تصور اینکه باید می ترسیدم و آنجا را ترک می کردم ، به محل سفید تر رسیدم ، همون جایی که گفته بود ، محل سنگسار مشخص بود ، دقیق شدم ، تقریبا تمام سنگ های اطراف لکه هایی از خون داشتند و بعضی آغشته به خون بودند و در بعضی پاشیده شدن خون مشخص بود ، اثرات خون بر روی خاک از بین رفته بود و من بر روی خاک چیزی ندیدم ، به هر سنگ دقت می کردم صحنه جنایت را تجسم می کردم. اینجا جایی بوده که دو هفته پیش با هیاهو و غوغا یک نفر به وحشیانه ترین شکل به قتل رسیده ؛ آن هم به دست حکومت و به شکل قانونی! شروع به عکاسی و فیلم برداری کردم ، به یاد آن می افتم که جعفر و مکرمه بعد از بازداشت اولشان و نقص در پرونده به مدت یک سال با وثیقه آزاد بوده اند ، آیا می دانست چه سرنوشت شومی دارد. چقدر زود دیر می شود. دوباره بازداشت می شوند و اینبار تا لحظه سنگسار در بند می ماند. چگونه می توان تصور کرد در طول ۱۱ سال زندان چه ستم هایی بر این دو آمده است و کودکانی که یتیم شده اند و حالا چه بر سر مکرمه می آورند؟

موتور سواری در جاده خاکی نزدیک من می شود، آمد و آهسته رد شد با فریاد صدایش کردم ، ایستاد و برگشت ، بخاطر شدت باد از دور اصلا صدای همدیگر را نمی شنیدیم ، مجبور شدم تا یک قدمی او نزدیک شوم ، گفتم همین جا سنگسار کردند ، گفت : همین جا بود ، گفت اون روز غروب که برگشتم خونه گفتند یه نفر را سنگسار کرده اند ، من همون روز ساعت ۵-۶ اومدم اینجا را دیدم ، چطوری دلشون اومده بوده! دیدی سنگ هایه چند کیلویی را اونجا؟ گفت : همون روز همه اونجا خونی بود ، گفت شبش خیلی حالم بد بود و هر روز مسیرم از همین جاست ولی دیگه دلم نمیاد برم و ببینم ، همون روز فقط دیدم. گفتم : از روستای شما کسی بوده گفت نه ؛ از روستای انتهای جاده خاکی بود از روستای قازان داغي؛ گفت من شنیده م که جاده را بسته بودند و کسی را راه نمی دادند ، چند نفری هم که اون موقع تو آقچه کند بودند را راه نداده بودند ، هیچ کس از اهالی نبوده نه از آقچه کند و نه از روستای ما ، فقط خودشون بودند ، مامورا بودند ، ماشین های سپاه و نیروی انتظامی ، بسیجیام بودند باهاشون ، گفت که می گند زیاد بودند ، گفتم از جایه پاشون معلومه ، گفت که بعد از اینکه کشته بودندش از چاله می کشندش بیرون و می برندش و اینجا را درست می کنند و خیلی از سنگ ها را این طرف و اون طرف انداخته اند و بعد رفته اند ، می گفت همه اینجا می گند بی گناه بوده ، می خواستند بکشندش ، خودشون میارندش ، می کشندش و می برندش.

گفت خدا رحمتش کنه ، می بینی چطور کشتندش ، ازش خداحافظی کردم و برگشتم ، دوباره شروع به عکاسی و فیلم برداری کردم ، دیگه ساعت از ۳ بعد از ظهر گذشته بود ، بالای محل سنگسار وایسادم ، هنوز باور کردنی نبود ، چگونه انسان وحشی می شود؟ به دنبال جواب بودم و هستم ، فکر اینکه پس از خروج از گودال جعفر چه شکلی شده باشد آزار دهنده است ، فکر اینکه مکرمه را چه بر سرش می آورند ، فکر اینکه این همه محکومین به اعدام چه می کشند ، فکر اینکه چگونه فرزندی را چند وقت پیش در مشهد یتیم کردند و مادرش را اعدام کردند، فکر اینکه چگونه عاطفه را اعدام کردند ، تصور اینکه چه بر سر این زن و مرد در طول ۱۱ سال زندان آورده اند و اینکه همچنان مکرمه و فرزندانش اسیر نادانی و جهالت اند و چه بسیاری که اسیر توحش و خودکامگی اند و چه بسیاری که به اسارت گرفته اند انسان را و خود اسیر توحش و خودکامگی اند ، چرا که متوحش و خود کامه اند ؛ فکر همه اینها آزار دهنده است .

پریشان از محل دور شدم و به روستا برگشتم ، منتظر ماشین برای بازگشت به تاکستان بودم ، یه نفر از اهالی آقچه کند با موتور رسید ، با اصرار سوار شدم تا به تاکستان برگردم ، می گفت همه ما برای کشاورزی و باغداری و دامپروری تو روز روستا نیستیم و فقط تعداد خیلی کمی هستند و منم اون روز نبودم ، غروب که برگشتم شنیدم ، هیچ کس اطلاعی نداشت و یکدفعه آورده بودندش و هیچ کس را نگذاشته بودند نزدیک بشه ، خیلی سریع کشته بودندش و برده بودندش ، همه می گند بی گناه بوده چرا که خودشون کشتندش ، اصلا به هیچ کس نگفتند چکار کرده بوده .

تاکستان که رسیدیم ازش خداحافظی کردم ، برخلاف میل باطنی ، می خواستم برم بهشت زهرای تاکستان برای دیدن اون دو تا گودال و شاید هم سراغی از محل دفن آقای جعفر کیانی بگیرم ، ولی وقت نبود ، قصد برگشت به تهران کردم ، راننده ایی در تاکستان می گفت : دقیق نمی دونم چکار کرده بودند ، ولی می گند که یه زن و مرد بودند که بچه می دزدیدند و کلیه هاشون را در می آوردند! ، مرد را سنگسار کردند و زن هنوز هستش ، ولی چرا اینطور کشتندش نمی دونم ، من که دلم نمیاد ، اولش می خواستند تو قبرستون تاکستان سنگسارشون کنند ولی بعد مرد را بردند آقچه کند سنگسارش کردند و هنوز زن هستش.

با دو نفر دیگه که صحبت کردم گفتند نمی دونیم چکار کرده بود ولی نباید اینجور می کشتندش ، یکیشون می گفت شنیدم خیلی بد کشتندش ، بسیجی ها بودند که کشتندش ، در حین بازگشت به قزوین همسفر کسی شدم که تقریبا یه چیزهایی از علت سنگسار می دونست ، می گفت یه مرده بوده یه دختره را می دزده و بعد ولش می کنه و بعد متوجه می شند و می گیرندش و سنگسارش می کنند!.

خیلی تعجب بر انگیز است ، حکومتی ها حتی بطور واضح و آشکار علت کشتن انسان را برای اهالی به جهت شرکت در سنگسار این دو انسان نگون بخت در قبرستان تاکستان توضیح نداده بودند و شایعاتی کذب و دروغ به جهت همراهی مردم با خود در ماجرای آدم کشی گروهی به شکل وحشیانه در بین مردم رواج داده اند تا شاید بتوانند عواطف انسانی را از آنان بربایند و سرانجام هم موفق نشدند که به اهداف خود دست یابند ، اکثرا اصلا از علت سنگسار اطلاعی ندارند و تعداد کمی هم که می دانند فقط شایعات حکومتی ها را می دانند ، حتی یک نفر به طور دقیق از علت سنگسار اطلاعی نداشت

Saturday, July 28, 2007

یک شیخ اهل قطر باعث تاخیر در پرواز هواپیما شد


یک شیخ اهل قطر در فرودگاه میلان هنگامی که دریافت سه تن از بانوان عضو خانواده اش در هواپیما کنار مردان غریبه جای داده شده اند ، نزدیک به سه ساعت مانع پرواز هواپیما شد.


هنگامی که هیچ یک از مسافران حاضر نشد صندلی خود را با اعضای خانواده این شیخ که عضو خاندان سلطنتی قطر است عوض کند وی به خلبان هواپیما شکایت کرد ولی خلبان دستور داد وی و اعضای خانواده اش را از هواپیما پیاده کنند

شکسته شدن دنده های قفسه سینه و داندانهای یک زندانی سیاسی در اثر شکنجه


بنابه گزارشات رسیده آقای منصور رادپور یکی از زندانیان سیاسی بند 4 زندان گوهردشت کرج که در تاریخ 27 اردیبهشت 1386 در جاده چالوس توسط مامورین لباس شخصی وزارت اطلاعات ربوده شده بود.
آقای رادپور بیش از 25 روز در خانه های امن وزارت اطلاعت زندانی بود. او در اثر شکنجه های وحشیانه مامورین وزارتاطلاعات تعدادی از دنده های قفسه سینه اش شکسته شده و همچنین در اثر ضربات لگد به صورتش تعدادی از دندانهایش نیز شکسته شده.آقای رادپور در اثر این صدمات وارده به سختی نفس می کشید و دردهای شدید را می بایست تحمل کند.مامورین وزارت اطلاعات برای اینکه او را هر چه بیشتر تحت فشار قرار دهند از درمان او خوداری کردند او مجبور بود در طی دوران بازداشت در خانه های امن وزارت اطلاعات دردهای طاقت فرسا را تحمل کند.
علیرغم اینکه نزدیک به 2 ماه است که در زندان گوهرداشت کرج بسر می برد و از دردهای طاقت فرسا رنج می برد،
و بارها از رئیس بند و سایر مسئولین زندان خواستار انتقال به مراکز درمانی برای معالجه شده بود ولی تا به حال در این باره هیچگونه اقدامی انجام نشده.
از روز دستگیری تا به حال به خانواده او اجازه ملاقات حضوری داده نشده.
لازم به یادآوری است که آقای رادپور27 اردیبهشت 1386 دستکیر شد و به مدت 25 روز در خانه های امن وزارت اطلاعات تحت شکنجه های وحشیانه جسمی و روحی قرار گرفت .سپس او را به بند 4 زندان گوهرداشت کرج که محل نگهداری زندانیان عادی که مرتکب قتل و قاچاقچیان مواد مخدر می باشد انتقال دادند.
پس از مدت بسیار کوتاهی که به زندان گوهرداشت انتقال دادند او را به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران دریک محاکمه چند دقیقه ای در شعبه 8 دادگاه انقلاب کرج بدون اینکه حق دفاع از خود داشته باشد و بدون داشتن وکیل محکوم به سه سال زندان گردید.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،شکنجه وحشیانه آقای رادپور و سایر زندانیان سیاسی در ایران را محکوم می کند واز سازمانهای حقوق بشری میخواهد که با اقدامات عملی مانع انجام شکنجه های غیر انسانی علیه زندانیان سیاسی در ایران شوند.

Monday, July 23, 2007

خاطرات ابلهی که پزشک کابینه شد


شنبه:امشب هنوز درست نخوابیده بودم که خبرم کردند یکی از وزرا نیاز فوری به پزشک دارند خدمتشان رسیدم متوجه شدم فلان عضوشان درد می‌کند علت را جویا شدم فرمودند در بین سی‌دی‌های فرزند ارشدشان فیلمی دیده‌اند و به این حال و روز درآمده‌اند عرض کردم از سن شما گذشته است، فرمودند این دردشان ناشی از تهاجم فرهنگی است عرض کردم حتمآ خوب می‌شود فرمودند اگر امشب آن‌جا بمانم خوب‌تر می‌شود و به شکل بسیار بدی به من زل زده بودند ! به سرعت از آن جا متواری شدم.
یکشنبه :امروز وزیر بهداشت تشریف آوردند با ایشان گفتمان کردیم، در مورد گونه‌ای بیماری که پدرشان دچار شده‌اند سئوال می‌فرمودند چیزی بلد نبودم چرت‌هایی عرض کردم گویا باورشان شد به گمانم مدرک ایشان هم جعلی است.
دوشنبه :امروز مرا به خانه‌ی رییس جمهور احضار کردند پسرشان آبله مرغان گرفته بودند، دانه‌هایی در صورتشان رویت می‌شد به قاعده‌ی یک گوجه، به هر حال ارزانی گوجه در نارمک همین پیامدها را دارد. خانم رجبی آن جا بودند من به ایشان نگاه نمی‌کردم ولی ایشان مرا زیاد می‌پایید شماره‌ای رد و بدل شد شاید هم بخت من باز شده باشد.عصری از وزارت اطلاعات تماس گرفتند فرمودند خدمت برسم ترسیدم ماجرای شماره تلفن کار دستم داده باشد نرفتم . شب به خانه زنگ زدند و توبیخم فرمودند گویا کمر جناب وزیر درد می‌کرده است نمی‌دانم چه سری است بعد از ماجرای ملوانان انگلیسی تمام اعضای کابینه کمر درد گرفته‌اند!
سه شنبه :امروز آقای متکی آمدند در مورد عمل زیبایی بینی سئوال کردند به ایشان گفتم پیش از آن بهتر است لیپوساکشنی انجام دهید مشورت خواستند دکتر ولایتی را به ایشان معرفی کردم....
بر پدر مزاحم لعنت هنوز خوابم نبرده بود که از منزل یکی از معاونیین تماس گرفتند و احضارم کردند به آن جا رفتم مشخص شد پدرشان سکته کرده‌اند در گوشم زمزمه فرمودند یعنی می‌میرد؟ عرض کردم اگر دقایقی دیگر کنار پدرشان بنشینند و صحبت بنمایند از بوی بد دهانشان پدرشان که سهل است ، من هم می‌میرم.
چهارشنبه :امروز آقای رییس جمهور قرار بود استوارنامه‌ی سفیر قبرس را امضا بفرمایند اما دهانشان بوی بدی می‌داد .حدس زدم از همان گهی که دیشب آقای معاون خورده‌اند میل فرموده‌اند . یک ساعت دهانشان را مسواک زدم اما هر از گاهی باز هم بوی بدی از ایشان متصاعد می‌شد آخر سر مشخص شد ایشان مشکل گوارشی دارند نه دهانی!
عصر خانم الف مرا احضار کردند . گفتند چون نزدیک پنجشنبه است باید بدنشان را اپیلیدی کنند ! هر چه گفتم این کار دلاک و ارایشگر است به خوردشان نرفت . بناچار ...
پنج شنبه :امروز کسی مریض نبود کابینه‌ی دولت جاری با کابینه‌ی دولت قبلی قرار داشتند محمد خاتمی را از نزدیک دیدم بیشتر شبیه آدم بودند تا رییس جمهور!...
امشب ضیافتی بود و مجلسیها میهمان هیئت دولت بودند بعد از شام آقای احمدی نژاد مرا به جناب حداد معرفی کردند از لاغریشان گله می‌کردند، فرمودند از گلویشان چیزی پایین نمی‌رود. گویا چشمانم ضعیف شده چون نوش جان کردن سه دیس برنج و سی سيخ کباب را از جناب رییس مجلس رویت کردم .
جمعه :صبح امروز اعضای کابینه مسموم شده بودند یکی از محافظین عرض کرد الآن دو روز است گلاب به رویتان هر جا می‌روند فلان کار را می‌کنند عرض کردم این‌ها دو سال است هر کاری می‌کنند فلان کار می‌شود

تولید نیمه صنعتی عروسکهای زنده



اقدام به تولید عروسکهای زنده کرده است . این شرکت به کمک مهندسی زیستی و اصلاح ودستکاری GENPETS
پستانداران زنده کرده است . این موجود زنده در 7 شخصیت مختلف تولید گردیده است . این حیوانات با القای خواب زمستانی درآنها در بسته بندیهای ویژه ای عرضه میگردند .بسته بندیها دارای نشانگر ضربان قلب حیوان ، چراغ های LED که درجه تازگی حیوان را نشان میدهد ، دارای سیستم(IV) که حیوان توسط یک لوله باریک تغذیه میگردد، میباشد عمر این حیوانات یک تا سه سال است ، وپس از خارج شدن از بسته بندی خواب زمستانی سروصدای کمی داشته وبا کودکان وانسان سریع انس میگیرند . اين عروسك يك پستاندار عقيم شده است كه به كمك علم مهندسي ژنتيك ساخته شده. تركيبي از ژنهاي خرگوش ، شامپانزه و خوك. با استفاده از القاي خواب زمستاني ، در جعبه نگهداري ميشه و اين جعبه ضربان قلب و ميزان تازگي اون رو نشون ميده. در دو مُدل يكي با طولعمر يكسال و يكي با طولعمر سهسال ساخته شده. در هفت مدل پهلوان( قرمز) ، ماجراجو(نارنجي) ، شاد(زرد) ، آروم(سبز) ، متين(آبي) ، روحاني(بنفش) ساخته شده اند. قيمت هنوز مشخص نيست و تنها به صورت آزمايشي در اختيار اعضاي شركت قرار گرفته اند. اين موجود زنده طوري ساخته شده كه حركات محدودي مانند يك نوزاد داشته باشه. مدفوع بسيار مختصري داره و به غذاي كمي احتياج داره. قد حدود بيست و قطر هفت سانت. جثه اون از اين بزرگتر نميشه. كاملاً درد رو حس ميكنه ولي نميتونه اصوات بلند توليد كنه. داري خون عضله و استخوانه. بعد از خروج از جعبه ظرف بيست دقيقه بيدار ميشه و چشمهاش رو باز ميكنه

Friday, July 20, 2007

رساله آیت الله خمینی


مسأله12- کسیکه زوجه‌ای کمتر از نه سال دارد وطی او برای وی جایز نیست چه‌ اینکه زوجه‌ی دائمی باشد، و اما سایر کام گیریها از قبیل لمس بشهوت ا آغوش گرفتن و تفخیذ (1)اشکال ندارد هر چند شیرخواره‌ باشد، و اگر قبل از نه‌سال او را وطی کند اگر افضأ نکرده باشد بغیر از گناه چیزی بر او نیست، و اگر کرده باشد یعنی مجرای بول و مجرای حیض او را یکی کرده‌ باشد و یا مجرای حیض و غائط او را یکی کرده باشد تا ابد وطی او بروی حرام می‌شود، لکن در صورت دوم حکم بنابر احتیاط است و در هر حال بنا بر اقوی بخاطر افضاء از همسری او بیرون نمی‌شود در نتیجه همه احکام زوجیت بر او مترتب میشود یعنی او از شوهرش و شوهرش از او ارث میبرد، و نمیتواند پنجمین زن دائم بگیرد و ازدواجش با خواهر آن زن بر او حرام است و همچنین سایر احکام، و بر او واجب است مادامی که آن زن زنده است مخارجش را بپردازد هرچند که طلاقش داده باشد، بلکه هرچند که آن زن بعد از طلاق شوهری دیگر انتخاب کرده باشد که بنابر احتیاط باید افضا کننده نفقه او را بدهد، بلکه این حکم خالی از قوت نیست و نیز بر او واجب است دیه افضا را که دین قتل است بآن زن بپردازد اگر آن زن آزاد است نصف دیه مرد را به مهریه ایکه معین شده و بخاطر عقد و دخول بگردنش آمده به او بدهد، و اگر بعد از تمام شدن نه سال با او جماع کند و او را افضاء نماید حرام ابدی نمیشود و دیه بگردنش نمی آید، لکن نزدیکتر به احتیاط آن است که مادامی که زنده است نفقه اش را بدهد هرچند که بنا بر اقوی واجب نیست

بیخدایی چیست؟


بسیاری از افراد، دست کم بین جوانان اهل فکر، نظری قطعی در مورد خدا ندارند، و در جستجوی جواب هستند. این افراد می توانند با مراجعه به چنین منبعی، و منابع مخالف، به نتیجه برسند.
از این گذشته، کسانی هم که جوابی یقینی برای مسئله دارند نیز به پایان خط نرسیده اند. همه ی ما در حال دگرگونی هستیم، و اعتقادات بسیاری از این افراد نیز تغییر خواهد کرد، و این تغییر در اثر جمع شدن موارد مختلفی که این مطالب هم می تواند یکی از آنها باشد انجام می شود. البته در این موارد مهمترین عنصر فکر کردن خود شخص است.
آخرین نکته ای که مطرح می شود این است که از بین رفتن اعتقاد به خدا چه نتایجی دارد. پیش از هر چیز باید تاکید کنم که در اینجا هدف بررسی درستی یا نادرستی مسایل است، نه نتایج آنها. با این حال، برخی از خداباوران اعتقاد دارند (یا دست کم اینگونه معتقدانده شده اند) که از بین رفتن این اعتقاد عواقب وخیمی دارد (که ابدا اینطور نیست) و لزا از این مطلب به عنوان شبهه برهانهایی به نفع خدا استفاده کرده اند. این شبهه برهانها در قسمت بررسی برهان ها طرح شده اند و مسئله ی نتایج اعتقاد تا جایی که به این حوزه مربوط می شود در آنجا بررسی شده اند.
به طور خلاصه، ما در جهانی زندگی می کنیم که مجهولات بسیاری را پیش روی ما قرار داده است. مجهولاتی که سبب شگفتی فراوان ما می شوند، و چون غرور و قدرت طلبی ما اجازه ی تسلیم نمی دهد، سعی می کنیم به هر شکل که شده بر آن مسلط شویم. یکی از روشها علم بوده است، که سعی کرده با استفاده از خود طبیعت آن را حل کند، و با مرور زمان به نتیجه برسد. روش دیگر دین است که سعی می کند هر چیز را در سریعترین شکل ممکن به نوعی ماست-مالی کند، و به این شکل بر این حس بد فایق آید. ولی آیا واقعا جوابهایی که دین به مجهولات می دهد جواب است ؟ یا تنها جایگزین کردن ابهامهایی واقعی با ابهامهایی دیگر ؟
دین را می توان در واکنش غیرخردورزانه با مجهولات، و ترکیب آن با سواستفاده ی برخی افراد خلاصه کرد. اگر این دو نبود، دینی به وجود نمی آمد، و ایده ی خدا نیز مانند بسیاری از خرافات دیگر که در حال حاضر بسیار کمرنگ تر شده اند از بین می رفت

Thursday, July 19, 2007

دستگیری 14 سنجاب در مرز عراق به اتهام جاسوسی


شهرزاد نیوز: 14 سنجاب در مرز عراق به اتهام جاسوسی دستگیر شدند. خبرگزاری ایرنا اعلام کرده است که در بدن این حیوانات دستگاه استراق سمع نصب شده بوده است.

رئیس نیروهای انتظامی ایران در مصاحبه ای با "سکای نیوز" گفته است که از جزئیات این ماجرا بی خبر است ، اما این خبر را تائید کرده است. از سوی دیگر ، وزیر امور خارجه بریتانیا در واکنش به این خبر، آن را احمقانه نامیده است.

استفاده از حیوانات برای اقدامات جاسوسی امر بی سابقه ی نیست اما تاکنون استفاده از سنجاب برای این مقاصد ، مورد شناخته شده ای نبوده است.

در جریان جنگ جهانی دوم، از کبوتر برای پیام رسانی استفاده می شده است. در جریان جنگ خلیج، از فیل رای مین یابی و در سال های اخیر، از زنبور برای یافتن بمب استفاده می شود

Wednesday, July 18, 2007

بر من و تو گذشت



سالی که بر من و تو گذشت
فقط 365 روز نبود
جمعه‌ها را باید دو روز حساب کرد

Sunday, July 15, 2007

خانواده بزرگوار حضرت آيت الله خامنه اي


دکترحداد عادل تعریف میکند: چند روز پس از خواستگاري خانواده بزرگوار حضرت آيت الله خامنه اي از دختر بنده، خدمت مقام معظم رهبري رسيدم. ايشان فرمودند: آقاي دكتر! اگر خدا بخواهد با هم خويشاوند مي شويم . عرض كردم چطور؟ فرمودند: آقا مجتبي و دختر خانم شما ظاهراً يكديگر را پسنديده اند و در گفتگو به نتيجه رسيده اند. حالا نظر شما چيست؟ عرض كردم: آقا اختيار ما هم دست شماست!
آقا فرمودند: شما و همسرتان استاد دانشگاه هستيد و زندگي شما با زندگي ما متفاوت است. تمام زندگي ما غير از كتاب هايم، يك وانت لوازم كهنه است. خانه ما هم دو اتاق اندروني دارد و يك اتاق بيروني كه مسئولان مي آيند و با من ديدار مي كنند. من پولي براي خريد خانه ندارم. خانه اي اجاره كرده ايم كه قرار است، در يك طبقه آن آقا مصطفي و در طبقه ديگر آقا مجتبي زندگي كنند. ما زندگي معمولي داريم و شما زندگي خوبي داريد، مثل ما زندگي نكرده ايد. آيا دختر شما حاضر است با اين وجود زندگي كند؟! زيبايي و دقت سخن رهبر معظم انقلاب براي من بسيار جالب بود. موضوع را به دخترم گفتم و او با روي باز استقبال كرد

حكم سنگسار

حكم رجم و سنگسار را تنها 6 كشور نيجريه، سودان، عربستان سعودی، جمهوری اسلامی ايران، جمهوری اسلامی افغانستان و امارات متحده عربی در قوانين جزائی خود گنجانده‌ اند و اين حكم از بين 57 كشور مسلمان عضو سازمان كنفرانس اسلامي تنها در اين شش كشور به اجرا درمي آيد

Friday, July 13, 2007

گزينه صحيح


در راستاي اهميت سوال و جواب در جمهوري اسلامي ايران و با توجه به اينکه روزنامه هم ميهن ديروز تعطيل شد و کلي از ملت حال شان گرفته شد و همزمان با تعطيل هم ميهن دولت پرس تي وي را براي دفاع از دولتي که کسي به آن حمله نمي کند، راه انداخته است، لذا گزينه صحيح را براي سووالات زير پيدا کنيد و اگر پيدا کرديد ديگر آن را گم نکنيد

.

چرا غلامحسين الهام چند شغل دارد، ولي تعداد زيادي از مردم هيچ شغلي ندارند؟1) چون همه کارهاي قبلي اش را خوب انجام داده است.2) چون همه در جريان زلزله مرده اند و هيچ کسي نيست.3) چون کارهايي مثل وزارت دادگستري وقت زيادي نمي گيرد.4) چون دولت توسط نخبگان اداره مي شود و نخبگان يعني الهام.
چرا هوگو چاوز تا به حال شش بار به ايران سفر کرده است؟1) چون فيدل کاسترو مريض است و فعلا چاوز نايب الزياره اوست.2) چون چاوز دو تا ماچ مي کند و يک ميليارد مي گيرد و اين تجارت خوبي است.3) چون وقت نداشت بيشتر سفر کند.4) چون قصد دارد کارهاي خوبي مثل جلوگيري از آزادي بيان و تراکتورسازي را ياد بگيرد.

چرا دولت احمدي نژاد احتياج به يک تلويزيون 24 ساعته جديد دارد، ولي روزنامه هم ميهن توقيف شد؟1) چون دولت احتياج دارد که 24 ساعته مخ مردم را کار بگيرد؟2) چون آزادي بيان براي مردم آمريکا خيلي مهم است، ولي مردم ايران به آن نياز ندارند.3) چون بعضي روستاها در دوردست هستند که فقط روزي 12 ساعت احمدي نژاد را مي بينند.4) چون بعضي از مردم هم ميهن را دوست دارند و آن را مي خواندند.
چرا احمدي نژاد گفته است: ما با ونزوئلا دنياي جديدي خواهيم ساخت؟ 1) چون کار ساختن ايران و ونزوئلا تمام شده و چاوز و احمدي نژاد نمي توانند بيکار بنشينند؟2) چون توهم و تخيل معمولا وجود دارد.3) چون ايران و ونزوئلا نقش خيلي تعيين کننده اي در سرنوشت بشر در حال حاضر دارند.4) در مورد حرف هاي احمدي نژاد لازم نيست دنبال دليل بگرديم، معمولا دليلي هم ندارد

.
چرا بنا به گفته وب سايت بازتاب محبوبيت احمدي نژاد 62.5 درصد کاهش پيدا کرده است؟1) چون کاهش پيدا کرده است.2) چون بازتاب خيلي احمدي نژاد را دوست دارد و از او طرفداري مي کند، وگرنه مي گفت 70 درصد.3) چون بازتاب از آمريکا و اسرائيل و هلند پول مي گيرد.4) چون در اين دو سال خيلي به مردم خوش گذشته است؟

سگ ها و گرگ ها


هاشم آقاجری بخاطر اینکه گفته بود که "تقلید کار میمون است" و میمون هم نوعی جاندارست و تقليد را از مراجع می کنند بنابراين از نظر قاضی عادل مرجعیت را به حیوان تشبیه کرده بود، اما معلوم نشد که چرا سب نبی، چون او که سخنی درباره پیامبر اسلام نگفته بود. اما نزديک بود شوخی شوخی اعدام شود. دیروز آقای صفار هرندی وزیر ارشاد گفت: « ائمه مانند گوسفندان هستند و بنی امیه همانند سگ می باشند... گوسفند برای مردم سودهای فراوانی دارد و تمام قسمت های آن مورد استفاده است، ائمه نیز این چنین هستند.» وی گفت: « نسل سگ در حال منقرض شدن است و آمریکا و اسرائیل دارند نابود می شوند.» احتمالا اگر هر کسی در هر جای دنیا این جمله را گفته بود، تا همین ساعت حداقل ده هزارتا پرچم آتش گرفته بود و کلی عملیات انتحاری انجام شده بود و دو هزارمتر کفن دور امت شهید پرور پیچیده شده بود و صدها نفر در تظاهرات در سراسر جهان زخمی و احتمالا چند نفری هم کشته شده بودند. ولی فعلا هنوز اتفاقی نیفتاده است. در همین راستا، یعنی اهانت به ائمه اطهار، تفاوت های زیر بین رفتار با هاشم آقاجری و صفار هرندی اعلام می شود.تفاوت اول: صفار هرندی به ائمه اهانت کرده، به روحانیون که چیزی نگفته است، در حالی که هاشم آقاجری به روحانیت اهانت کرده بود، بنا براین به ائمه اهانت کرده بود، پس معلوم شد منظورش پیامبر است.تفاوت دوم: هاشم آقاجری در هر حال باید زندان را می رفت، در حالی که صفار هرندی در هر حال نباید زندان برود.تفاوت سوم: هاشم آقاجری تحصيل کرده بود و شعورش می رسید چه می گوید، بنا براین باید مجازات می شد، اما کسی از صفارهرندی انتظار ندارد که حرف دهانش را بفهمد.تفاوت چهارم: هاشم آقاجری به ائمه توهین نکرده بود، ولی قصدش این بود که به ائمه اهانت کند، اما صفار هرندی به ائمه اهانت کرده بود، در حالی که لابد قصدش این نبود که اهانت کند. تفاوت پنجم: چاقو که دسته خودش را نمی برد، دسته دیگران را می برد. و چند توضیح درباره سگ ها و گرگ ها:توضیح اول: اگر قرار است ائمه نعوذبالله به گوسفندان تشبیه شوند، حتما باید بنی امیه را به گرگ تشبیه کرد، نه به سگ، چون سگ نه تنها دشمن گوسفند نیست، بلکه سگ ها از گوسفندان مراقبت می کنند.توضیح دوم: اینکه نسل سگ در حال انقراض است، چون آمریکا و اسرائیل در حال نابودی است، یکی از شاهکارهای جانورشناسی سیاسی است، نسل سگ در حال انقراض نیست. می توان حدس زد که احتمالا منظور وزیر ارشاد موهن از سگ، همان دایناسور است

دامن بلند و گشاد


رها عسگری زاده


لیدا که رفت همه ساکت بودیم... به ازدواج نافرجامش فکر می کردم و سکوتش در برابر جدایی ... از جلوی شهرکتاب هفت حوض که گذشتیم ماموران نیروی انتظامی را دیدم که دورشان شلوغ بود. احسان با خنده به من گفت : الان می گیرنت . منهم که بی آرایش و آشفته هنوز ذهنم درگیر چشم کبود شده لیدا بود خندیدم. یکی از ماموران چادری به سمتم آمد و گفت : چند لحظه تشریف بیارید.
جلوتر مردی با لباس شخصی فیلمبرداری می کرد و عابران هم موبایل به دست عکس می گرفتند . اعتراض کردم و گفتم سوار ون نمی شوم. ماموری که کنارم بود گفت : کاریت نداریم فقط یه تذکره.
صدامو کمی بلندتر کردم و گفتم اگه تذکره همین جا بگو . دوربین به سمتم برگشت . گفتم فیلمبرداری نکن . مرد قد بلندی که ریش انبوهی هم داشت آمرانه به فیلمبردار تذکر داد که دردسر تولید نکند. زن از فرصت استفاده کرد و گفت:« خواهش می کنم . منهم تقصیری ندارم . اینجا امروز شلوغ شده . این آقایون همه سردار هستند و به خاطر حضور خبرنگارها سخت گرفتن. خواهش می کنم جو سازی نکن . سوار ون شو و تعهد بده.» گفتم :«سوار ون نمی شم . بیار اینجا تعهد رو تا بنویسم.» سروان قد بلند جوانی بی حوصله به سمتم آمد و گفت :« چرا سوار نمی شی ؟ زن پادرمیانی کرد که آقا من الان حلش می کنم » گفت : «چرا سوار نمی شی. اگه سوار نشی اینها به زور سوارت می کنن. من نمی خوام دردسر بشه. فکر می کنی اگه تو جوسازی کنی چیزی تغییر می کنه ؟» گفتم:« همه حرفاتونو زدین اما من سوار نمی شم .» گفت :« چرا ؟ گفتم چون اعتمادی به شما ندارم.» با تعجب گفت :« به پلیس اعتماد نداری ؟» گفتم:« نه ! مگه شما جای من بودی اعتماد می کردی ؟» ، گفت :« تو بیا . خواهش می کنم . فقط بیا که جلوی دوربین اینها نباشی . قول می دم اتفاقی نیفته.»
نگاهی به اطراف کردم . 3 نیروی زن ... مردم تماشاچی ! دوربین های فعال ... فلاش دوربین دیجیتال یک مرد عابر ... دوربین فیلمبرداری ، حدود 5 نفر درجه دار با لباس فرم نیروی انتظامی ، 3 سرباز و از همه جالب تر دو مرد قد بلند و تنومندی که باریش های انبوه و نگاه عصبانی شان تن همه رهگذرهارا می لرزاندند. سوار ون شدم . دو زن هم کنارم سوار شدند . به زنی که گفته بود سوار شو گفتم :« خوب ! حالا چیکار کنم ؟»
زنگ بزن واست مانتو بیارن.
من همه مانتوهام همین شکلی ان .
چرا ؟
چون گرمه هوا . فصل تابستونه. لباس تابستونی هم باید این شکلی باشه.
زن مستاصل نگاهی به بیرون ون انداخت و گفت : من می دونم چی می گی . اما مانتوت کوتاهه . آستینش هم کوتاهه . اگه توی جمعیت پیادت کنم دردسر می شه . بذار بریم اونور میدون که کسی متوجه نشه .
زنی که کنارم بود لباس فرم نیروی انتظامی نداشت. ته چشمانش رگه هایی از ترس خودنمایی می کرد. مدام اصرار می کرد که جوسازی نکنم. در همین حین دو دختر دیگر را نیز سوار ون کردند . هردو مانتوی بلند و مقنعه داشتند و چهره خسته شان نشان می داد که از سرکار می آیند . زن پرسید چه کسی اینها رو گرفته؟
دختر فریاد می زد و داد و قال می کرد . می گفت : «اینهمه سال درس نخوندم که مثل دزد و قاتل جلوی چشم مردم منو سوار این ماشینا کنین .»
صدایش به بیرون ون رسید و راننده ون به دستور یکی از مردان لباس شخصی پشت فرمون نشست . پرسیدم : «می شه بگین کدوم ماده قانونی حدود حجاب رو مشخص کرده ؟ این کاملا سلیقه ای یه . ممکنه لباسی که از دید شما بدحجابی باشه از دید کس دیگه ای نباشه . مردی که جلوی ون نشسته بود» گفت : «دیگه معلومه خانوم . کوتاه و تنگ و نازک نباشه .»، گفتم: «اینکه خیلی عمومیه .»
دخترک دوباره فریاد کشید و ون با اسکورت الگانس نیروی انتظامی به راه افتاد . معترض به زن همراهم گفتم : کجا می ریم ؟
وزرا !!
تو گفتی کمی جلوتر پیاده می شین .
می دونم . همیشه همین کار رو می کنیم . منهم تازه اومدم اینجا . به خدا منهم کارمند اداری بودم .روانشناسی خوندم. نمی بینی لباس فرم تنم نیست . نمی دونستم می خوان ببرنتون وزرا. به جمع نگاه کردم ... قبلا همیشه می گفتم اگر مرا بگیرند داد و قال می کنم . اما بی تفاوتی عجیبی وجودم را گرفته بود .فکر می کردم خوب فریاد تاثیری ندارد و فقط اعصاب خودم را بهم می ریزد. از طرفی تماس دوستان همیشه در صحنه هم انقدر سرم را گرم کرده بود که فقط به این فکر می کردم که بالاخره داخل این وزرا رو هم می بینم .
طی مسیر که می رفتیم دو دختر جوان منتظر تاکسی ایستاده بودند . دختری که فریاد می زد گفت : بیا ! اگه راست می گی اینها رو بگیر .
راننده زد روی ترمز و همه پیاده شدند . دست زنی که کنارم بود رو گرفتم و گفتم : آخه چرا انقدر بدجنسی . چیکار به اونها داری . بذار برن . زن نگاهم کرد و ناگهان برگشت به دختری که فریاد می زد گفت : پیاده شو . زود باش تا همکارا اذیت نکردن پیاده شو .
دختر فریاد زد : همینم مونده وسط خیابون از ون نیوری انتظامی پیاده شم . مگه من زن خیابونی ام ؟
گفتم : باباجون بیا پیاده شو دیگه ! می خوای تا وزرا بیای ؟
دوست دختر به زور هلش داد و سعی کرد پیاده اش کند که در همین حین افسری که در الگانس بود دو دختر منتظر تاکسی را هم به زور سوار ون کرد و راننده حرکت کرد .
به دوزنی که کنارم بودند، گفتم :« داخل وزرا کیفها رو می گردن ؟»
نه چی همراته ؟
فرم ! برگه های جمع آوری امضا
یکی از زنها پرسید : «همونی که یک میلیون امضا جمع کردین ؟»
هنوز یک میلیون نشده .
می شه بدی بخونم.
نگاهی به زن کردم .کسی از درون به من هشدار داد بی احتیاطی نکنم. اما لحظه ای فکری شیطانی به ذهنم خطور کرد . چه بهتر که برگه ها و دفترچه همراهم را قبل از ورود به وزرا از کیفم خارج کنم.
فرم امضا شده ای را به او دادم . می خواند و گاهی به همکارش هم چیزی را نشان می داد . گفت :
- درسته که می گن نوه آقای خمینی هم حمایت می کنه ؟
بله ! حتی در مورد مسایلی مثل دیه آیت الله فاضل میبدی هم نظر موافق دارند .
واقعا مسئله دیه و ارث مهمه. چرا امسال تجمع نداشتین ؟
گیج شده بودم . نمی دانستم چه پاسخی باید بدهم . فریاد های بی وقفه دختران درون ماشین ذهنم را بهم ریخته بود .
خوب به هرحال ما داریم یه هدفی رو دنبال می کنیم و مهم تغییر این قوانینه . همیشه هم یک راهکار جواب نمی ده . باید از راه های مختلف رفت .
دخترعموهام امسال توی اسفند رفته بودن پارک لاله اما می گفتن هیچ خبری نبوده .حالا می شه یه فرم سفید بدی که من امضا جمع کنم ؟فرم امضا شده را از دستش گرفتم و یک فرم سفید و دفترچه دادم . - تلفنت رو هم می دی ؟
نه !
چرا ؟ اگه برگه ها پر شد به کی بدم ؟
چون تو دروغ گفتی و من دیگه بهت اعتماد ندارم. می تونی امضاهارو به صندوق پستی پایین صفحه بفرستی.
به زور لبخند زد و سرش را پایین انداخت . همکارش که زن ریزنقشی بود به آرامی گفت : اونجا هیچ کاریتون ندارن . این ادامه طرح مبارزه با بدحجابیه . یه تعهد می گیرن و ول می کنن.
وقتی که در پارکینگ وزرا را دیدم یاد اسفند گذشته و 33 نفری افتادم که برای یک اعتقاد و همراهی یکدیگر به اینجا آورده شده بودد . در حیاط وزرا اوضاع آشفته بود . چند نفری را قبل ما گرفته بودند و فرستاده بودند در آمفی تئاتر. زنی که در ون با من صحبت کرده بود مرا به کناری کشید و گفت : زنگ بزن برات مانتو بیارن تا شلوغ نشده بری.
در همین حین چند ون دیگر رسیدند و حدود 15 دختر با مانتو و روسری های معمولی و ساده به جمع ما اضافه شدند. استرس و نگرانی ... گریه ... اعتراض و التماس ... و فریاد مرد قدبلند و عصبانی که هر از گاهی رو به یکی از دخترها یه چیزی می گفت :
کی بهت گفته این مانتوی تنگ رو بپوشی . خوب یه سایز بزرگتر بخر ! یا
تو حداقل اون موهاتو بکن تو . بعد هم زنگ بزن مادر یا پدرت بیان . و ...
تک تک به اتاق مشاوره فراخوانده می شدیم. سه کارشناس روانشناسی که آنجا بودند باسوال های عجیبی مثل : شغل و میزان درآمد و محل زندگی و علت انتخاب پوشش با ما مشاوره !! می کردند.
پرسید : چرا این مانتو رو پوشیدی ؟
چون خوشگله ! دوسش دارم . خنکه . سلیقه است دیگه . مثلا اگر توهین برداشت نکنین من از مانتوی شما خوشم نمی یاد.
گفت خوب حالا که اونو نپوشیدی .
خوب چون به نظرم خوشگل نیست دیگه !
ولی هنجارهای جامعه نمی پسنده .
اتفاقا می پسنده .
چیزی نوشت و گفت : فرم هامون تموم شده . برو دم در بگو آقای زمانی بفرستت بری. رفتم دم در . کسی که مسئول بود کلافه اعتراض می کرد که چرا دختران بدحجاب در سالن پراکنده هستند و کسی مراقب آنها نیست . از طرفی تا نگاهش به من می افتد باز فریاد می زند : کی اینو گرفته دیگه ! می خندم . می گم حالا اونش باشه بعدا الان می خوام برم . می گه خیلی خوب صورت جلسه تعهدت رو بده ! ندارم ! برگه ها تمام شده . کارمندان با عجله از این اتاق به آن اتاق می روند . بی حوصله اند . افسر پاسخگو به خانواده ها ناتوان از پاسخگویی می خواهد همه بنشینند . مشکلی نیست . فرم ها تمام شده . دختری چادری با نگرانی به مرد جوان پشت میز می گوید : من هم اتاقی ... هستم تو خوابگاه . اومدم دنبالش . مسئول مربوطه به افسر دم در عصبی می گوید : عیبی نداره .بذارین ببرنش . ببین اینجا چه خبره . زنگ بزن خوابگاهشون و اگه راست می گفتن بذار ببرنش.
و به سراغ باقی خانواده های نگران و عصبی می رود .
به دیوار نگاه می کنم . پوستری از عقیدتی سیاسی نیروی انتظامی روی دیوار نصب است . نوشته های پوستر با این جمله آغاز می شود :«وقتی خداوند برای بنده ای نیکی خواهد حاجتهای مردم را در دست او قرار می دهد .»
بعد از یکساعت همه خسته شده اند . بعضی ها آرام گریه می کنند و بعضی ها برای هم ماجرای دستگیریشان را تعریف می کنند . و من همچنان منتظر فرم نشسته ام . روی دیوار آمفی تئاتر برگه ای چسبانده اند که یادآوری می کند طبق تبصره ماده 638 قانون ، بدحجابی جرم محسوب می شود و مجازات نداشتن حجاب شرعی !!! 10 روز تا دو ماه بازداشت یا 50 هزار تا 500 هزار ریال جزای نقدی است.
بالاخره یکی دیگر از زنهای سبز پوش به آمفی تئاتر می آید و برگه های تعهد را روبرویم می گذارد . نام و نام خانوادگی و ساعت بازداشت و ... می نویسم برق می رود . به اتاق ارشاد می رویم و کارشناسان ارشاد معطل مانده اند که با کی باید صحبت کنند . خودشان را راحت می کنند و می گویند : هرکی ارشاد نشده اینوره میز، باقی برن اونور میز. نمی توانم در این بلوا و سروصدا جلوی خنده عصبی ام را بگیرم .زمانی که از دست می رود، توهین به نوع پوششم و از همه بدتر ناهماهنگی آنجا .. مامور زنی از کنارم می گذرد و ناگهان می گوید : از قصد خواستی بگیرنت ؟
نه مگه مریضم ! با بی اعتمادی نگاهم می کند که : آخه هیچ عیب و ایرادی نداری . همه اش هم یادداشت می نویسی و خونسردی !
بازهم می خندم . یاد دانشگاه و استاد ریاضی عمومی به خیر که به خاطر خنده های نابهنگامم سر کلاس خندان صدایم می زد .
نمی دانم شلوغی آنجا بود یا سرو وضع ساده و کمی آشفته من که خودشان صدایم کردند و بدون احتیاج به حضور خانواده برگه ای جلویم گذاشتند که انگشت بزن و برو !
وقتی از در وزرا بیرون آمدم به دختر 21-20 ساله ای فکر کردم که دامن بلند و گشاد جین پوشیده بود و کفش کتانی وهیچ آرایشی نداشت. مستاصل می گفت تا از در موزه سعدآباد بیرون اومدم منو گرفتن . اصلا نفهمیدم چی شد که الان اینجام

Wednesday, July 11, 2007

اجرای حکم سنگسار در تاکستان


خبرهای رسیده به عصرایران حاکی از آن است که متهم مرد پرونده زنای محصنه در تاکستان سنگسار شده است . یک منبع مطلع در تاکستان در گفت و گوی تلفنی با خبرنگار عصرایران (asriran.com) گفت: پس از مخالفت های مردم تاکستان و نیز رجب رحمانی ، نماینده این شهرستان در مجلس شورای اسلامی با سنگسار متهمان این پرونده در تاکستان ، قاضی اجرای احکام دستور داد حکم در روستای "آقچه کند" اجرا شود .
وی که نخواست نامش ذکر شود ، افزود: بر این اساس متهم مرد این پرونده که از سال ها پیش در زندان به سر می برد سنگسار شد و "مکرمه" متهم زن پرونده همچنان در زندان منتظر آینده نامعلوم خود است .
وی با تأکیدبر اینکه هیچکدام از این دو نفر ار اهالی تاکستان نبوده اند نوشت: مردم این شهرستان عمدتا از دو طایفه "رحمانی" و "طاهرخانی" هستند که متهمان این پرونده متعلق به هیچ کدام از این دو طایفه نیستند بلکه به این منطقه مهاجرت کرده بودند .
این منبع مطلع در باره اجرای حکم سنگسار در "آقچه کند" گفت: آن طور که شنیده ام به جز 6 - 5 نفر ، مردم روستای مذکور حاضر به حضور در مراسم اجرای حکم نشدند و سنگسار توسط مأموران صورت گرفت . منابع رسمی در تأیید یا رد این خبر واکنشی نشان نداده اند.
گفتنی است آیت الله شاهرودی در راستای حفظ منافع و چهره نظام در سطح جهانی ، خواستار توقف سنگسار شده بود .

Tuesday, July 10, 2007

در انتخابات مردم به همقد خودشان رای دادند


در راستای اینکه آقای جنتی مسوولیت الهی دارند که هر شش ماه یک بار با دیدن آشنایی، یا خوابی، یا هاله نوری، یا رفتن به حمامی در مورد فواید و خوبی های احمدی نژاد نطق نموده و ما را از ضلالت و گمراهی خارج و وارد یک جای دیگری کنند، دو روز قبل، احمد آقا جنتی در سالگرد عزای ملی سوم تیر، اعلام کردند که « در انتخابات احمدی نژاد مردم ایران همقد خودشان را انتخاب کردند.» در همین راستا آگاهان توضیحات مختلفی دادند:
اول: اصولا یکی از دلایلی که مردم رئیس جمهور انتخاب می کنند این است که حوصله شان سر رفته است و می خواهند بازی بازی کنند، یا حکومت و رئیس جمهور حوصله شان سر رفته است و می خواهند بازی بازی کنند، و برای این بازی در حقیقت مردم دنبال نامزد و رئیس جمهور نمی گردند، بلکه دنبال همبازی می گردند و طبیعتا آدم باید با همقد خودش بازی کند.دوم: احتمالا آقای جنتی سالهاست به دلیل فعالیت های فراوان علمی و کار سنگین عملی و ضعف بینایی ناشی از گذشت قرون و اعصار از زمان ولادت ایشان تا قرن حاضر، مدتهاست در خیابان های ایران راه نرفته و یا حداقل از پشت شیشه ماشین با دقت نگاه نکرده اند، وگرنه این نظر درست نیست که « در انتخابات احمدی نژاد مردم ایران به همقد خودشان رای دادند» اصولا ما در ایران هفده میلیون کوتوله که به احمدی نژاد رای بدهند نداریم، و تعداد کوتوله ها از این کمتر است. البته خیلی از کسانی که به احمدی نژاد رای دادند درست است که ممکن است صغر سن داشته باشند، اما همقد او نبودند و فقط سن شان پائین بود.سوم: مشکل مخالفان احمدی نژاد این نیست که او چرا قدش کوتاه است، اتفاقا در لطایف الطوایف و حکایات دیگر در مورد ایران قدیم همیشه گفته می شد که آدمها هرچه قدشان کوتاه تر باشد، عقل شان زیاد تر است، حالا مشکل ما این است که چرا این آدم از هر دو جنبه مشکل دارد، وگرنه ما می خواهیم قدش دراز باشد که بگذاریم اش کجا؟ تازه با این فشاری که ایشان بر اقشار تحتانی جامعه ما تحمیل کرده، و درد ناشی از آن، اتفاقا هرچه قدش کوتاه تر باشد بهتر است، اگر قدش دراز تر بود که جد و آبادمان جلوی چشم مان یا عقب آنجای مان بود. باز الآن این شانس را داریم که وقتی عکسش را جلوی چشم مان مجبوریم ببینیم، حداقل در نگاه اول در عکس دیده نمی شود و به همین دلیل آدم زیاد زهره ترک نمی شود. چهارم: من با این نظر آقای جنتی موافقم ولی معتقدم این نظر واقعیت ندارد، یعنی مطمئنم که احمدی نژاد قدش کوتاه است، ولی معتقد نیستم که همقد مردم ایران است، مثلا اگر گفته می شد همقد مردم مالزی یا کره شمالی است، قبول می شد کرد، ولی همقد مردم ایران نیست، اگر می گوئید نه، بروید به اینترنت و عکس های او را در میان جمعیت مردم ببینید، یا در میان نمازگزاران و یا در میان دوستانش یا در میان مقامات یا در مجلس و .... این « یا» را تا یک ماه دیگر می توانم ادامه دهم.پنجم: البته که باید به انتخاب مردم احترام گذاشت، بخصوص اگر این انتخاب منتخب مسوولان و شورای نگهبان هم باشد و یا حتی اگر فقط منتخب شورای نگهبان باشد هم باید مثل یک منتخب به او احترام گذاشت، چون واقعا مردم ولی نعمت ما هستند، ولی اگر حرف بزنند دهان شان را جر می دهیم و باید حرف شان را به وکلای شان در مجلس که توسط بیست درصد آنها انتخاب شده اند بزنند، تا معلوم باشد که حرف شان چیست و نمایندگان آنها در مجلس بیایند حرف بزنند تا اگر نظرشان مثل اکثریت مجلس نبود، به آن توجه شود. وگرنه پوز نمایندگان مجلس را هم می زنیم. ششم: ما هنوز نفهمیدیم چرا در جمهوری اسلامی این همه آدم که قدشان بلندتر بود رئیس جمهور شدند، چرا آقایان فقط به این یکی که کوتاه تر از همه است، این همه حال می دهند، البته آدم باید کمبود ها را برطرف کرده و از آنها بکاهد، ولی با بقیه روسای دراز جمهور هم تا حد ممکن عادلانه برخورد می شد.هفتم: حالا می فهمم که چرا آقای جنتی می گفت که « غیرمسلمانان حیواناتی هستند که روی زمین راه می روند و می چرند و فساد می کنند.» واقعا که امیدوارم قبل از اینکه روی زمین راه بروند به زمین گرم بخورند. واقعا اینها حیوان هستند که نمی توانند اینقدر مثل ما توانایی و قدرت درک بالا داشته باشند و برای انتخابات ریاست جمهوری « همقد» خودشان را پیدا کنند، مثلا در حال حاضر فرانسوی ها یکی را انتخاب کرده اند که همقدشان است، ولی تا قبل از آن همیشه برای انتخاب رئیس جمهور از نردبان یا برج ایفل از جمله شیراک و میتران استفاده می کردند. در آلمان مردم علاوه بر قد پهنا را هم در نظر می گرفتند و جز زمانی که در جنگ دوم جهانی هیتلر را به عنوان همقد و حتی کوتاه تر از بقیه پیدا کردند، در بقیه موارد مردم هم بلند قد تر از خودشان را پیدا می کردند، هم پهن تر از خودشان، در بقیه دنیا هم عکس های رئیس جمهورمان آقای محمود همقدی نژاد با سایر رهبران جهان موجود است، حتما برای پیدا کردنش باید با موچین توی عکس گشت و یا بعد از گردگیری کامل و شستشو طرف را اگر با آب نرفته باشد، کشف کرد

طرح جیره بندی آزادی


كمتر از 24 ساعت پس از افتتاح رسمي شبكه تلويزيوني "پرس تي وي" از سوي محمود احمدي نژاد كه با شعار نگاه بي طرفانه به خبر افتتاح شد، روزنامه هم ميهن پس از 42 شماره و خبرگزاري كار بطور هم زمان توقيف و محدود شدند.
روزنامه هم ميهن در دور جديد انتشار خود كه از ارديبهشت ماه گذشته آغاز شد به همراه تعدادي از روزنامه نگاران حرفه اي راه و روشي ميانه رو و آرام را در پيش گرفته بود. با اين وجود بعد از انتشار چند شماره، اين شايعه در ميان مطبوعاتي ها پيچيد که به زودي توقيف خواهد شد.
از سوي ديگر خبرگزاري ايلنا، وابسته به خانه كارگر پس از چندين سال فعاليت همزمان با هم ميهن دچار محدوديت هاي تازه اي شد. اگرچه بر اساس وضعيت جديد ايلنا، توقيف شده محسوب نمي شود، اما از مسوولان آن خواسته اند تا اطلاع ثانوي از فرستادن اخبار بر روي تلكس خودداري كنند. چند روز پيش از اين دستورحيدري، مدير اين خبرگزاري "تحت فشار هاي متعدد از سوي وزارت ارشاد، نهادهاي امنيتي و.. مجبور به استعفا شده بود".
خبرگزاري ايلنا چند ماه پس از روي كار آمدن دولت نهم با محدوديت هاي بسياري مواجه شد تا جايي كه حدود يكصد نفر از اعضاي تحريريه آن يكباره اخراج شدند.
يكي از مقامات دولتي سال گذشته در مورد خبرگزاري ايلنا گفت: "خبرگزاري ايلنا خبرگزاري دشمن است چرا كه بيش از 60 درصد منابع گزارش سازمانهاي حقوق بشري از موارد نقض حقوق بشر در ايران از خبرگزاري ايلنا است".
خبرگزاري ايلنا ضمن انتشار اخبار کارگري، بسياري از اخبار مربوط به دانشجويان را نيز پوشش مي داد، اما دو هفته قبل به ايلنا دستور داده شد كه از درج اخبار دانشجويي بپرهيزد.
پيش از اين صفار هرندي وزير ارشاد در گفت و گو با هفته نامه پرتو سخن در مورد سياست مطبوعاتي دولت نهم گفته بود: "امروز در كشور احزاب بزرگ و قوي وجود ندارد، اما روزنامه هايي هستند كه كار احزاب را انجام ميدهند و اين با كار مطبوعاتي در تعارض است".
بر اساس همين برخوردهاست که برخي مطبوعاتي مي گويند روزنامه هم ميهن و خبرگزاري ايلنا بر اثر فشار مقام هاي دولت نهم توقيف شده اند. روزنامه هم ميهن در دوران انتشارش تنها يكبار جوابيه اي را از نهاد رياست جمهوري به چاپ رساند كه در پاسخ به مطلبي در باره تشكيل شوراي سياستگزاري و نظارت بر انديشه هاي احمدي نژاد بود. درآخرين شماره اين روزنامه هم نقل قولي از احمدي نژاد در مورد سهميه بندي برق درج شده بود كه از سوي نهاد رياست جمهوري تكذيب شد در حالي كه به گفته يكي از اعضاي تحريريه اين روزنامه خبر فوق به نقل از يکي از خبرگزاري هاي رسمي به چاپ رسيده بود. به گفته اين عضو تحريريه هم ميهن، رئيس جمهور در اين جوابيه راه و روش هم ميهن را تخريب دولت و استكباري خوانده بود. اين جوابيه همچنين روزنامه هم ميهن را متهم به تضعيف دولت اسلامي مي كرد. اين جوابيه به علت توقيف روزنامه چاپ نشد.
همچنين صبح ديروز جوانفكر، مشاور مطبوعاتي رئيس جمهور خبر از پي گيري قضايي خبر منتشره از سوي هم ميهن داده بود.
روزنامه هم ميهن و خبرگزاري ايلنا هر كدام ده ها نفر پرسنل دارند كه در وضعيت جديد همه آنها بيكار شده اند يا خطر بيکاري آنان را تهديد مي کند. برخي معتقدند تعطيلي هم ميهن و محدود کردن ايلنا در يك روز، از رويكرد جديدي در عرصه خبر و برخورد با رسانه ها از سوي دولت نهم حکايت مي کند. دولت نهم همواره از ابتداي روي كار آمدن به دنبال دشمناني در ميان رسانه ها بود. از نظر اين دولت همه كارهايي كه به ضرر مردم تمام شد از جمله گراني ها و تحريم هاي سازمان ملل و... توطئه رسانه ها بود

Sunday, July 8, 2007



درسته که اگه یکی زد کشت‌مون دیه‌مون نصف یه آدم حساب میشه، درسته که با اینکه نه ماه تمام دل و روده و روح و روانمون به فنا میره برای اینکه میخواهیم موجود دیگه ای رو درست کنیم و بعدش یه بیلاخ گنده بهمون نشون میدن و میگن زاییدی که زاییدی حق سرپرستی که هیچ، حق هیچی بچه ات رو نداری و عموی بچه که نه سر پیازه نه ته پیازاز تو حقش بیشتره، درسته که اگه پدر و مادرمون رو از دست بدیم با اینکه بیشتر هم دلمون بگیره و اصلن تو بودن‌شون هم بیشتر از داداش‌های سبیل کلفتمون بهشون رسیده باشیم و حق فرزندی ادا کرده باشیم و بیشتر هم از مرگ‌شون غصه دار بشیم اما چون ضعیفه ایم نصف اون داداش ها حق ارث داریم، درسته که باید خودمون رو هفت تا سوراخ قایم کنیم و آفتاب مهتاب نبینت‌مون و دست هیچ اجنبی بهمون نرسه و خوشگلی‌هامون رو پس هزار تا چاغچور بپوشونیم که یه وقت یه بنده خدایی دلش نلرزه و هوس نکنه بیاد سراغمون که اگه بیاد حتمن کرم از خود درخته و بعدش هم دیگه به درد همسری هیچ مرد مسلمونی نمی‌خوریم و باید تا آخر عمر داغ ننگ بکشیم، درسته که اگه شوهره معتاد و دیوانه و بی‌کار... بود حق نداریم ازش جدا بشیم و باید تو هر شرایطی ازش تمکین کنیم، درسته که اگه درس هم خوندیم و سری تو سرها در آوردیم و دانشمند هم شدیم باز هم شهادتمون نصف یه مرد بی‌سواد به حساب میاد، درسته که اصلن زن رو چه به قضاوت که این فقط کار مردونه است، درسته که پدر و برادر و عمو و مردهای هفت پشت غریبه‌مون حق دارند در مورد‌مون تصمیم بگیرند، درسته که خیلی از اون آدمهای با فرهنگ و متمدن‌مون هم باز آخرش به چشم تحقیر و ضعیف بودن بهمون نگاه میکنند و تو هر شرایطی به خودشون اجازه میدند جنسیتمون رو تمسخر کنند، درسته که...،
درسته که به حکم زن بود و ایرانی بودن و مسلمون بودن هزار و یک جور بهمون ظلم میشه به اسم خدایی که حوا رو هم آفرید،
اما به هر حال امروز روز زن ه. روزمون مبارک
در حاشیه:آقایون خوب ایرانی میدونند که مخاطب این نوشته نیستند. اینها ظلمهای قانونی هست که داره به دختران حوا میشه و اگه کسی هم دم بر بیاره که بابا ما رو هم خدای شما آفرید، مرعوب شده غرب شناخته میشه
وبلاگ خانم حنا

Friday, July 6, 2007

ممنوع شدMMS مصوبه شوراي عالي انقلاب فرهنگي


سرويس MMS ايرانسل كه از اوايل امسال براي مشتركان فعال شده بود و امكان ارسال تصوير و ديتا را به مشتركان مي‌داد، بنا بر دستوري از سوي سازمان تنظيم مقررات و ارتباطات راديويي قطع شده است و مشتركان اين اپراتور امكان دسترسي به آن را ندارند... قطع سرويس MMS ايرانسل از سوي شوراي عالي انقلاب فرهنگي دستور داده شده و تا سال آينده نيز ارايه نخواهد شد

Wednesday, July 4, 2007

دلارام علي به 2 سال و 10 ماه حبس و 10 ضربه شلاق محکوم شد

در پی احضار دلارام علی به دادگاه، او روز دوشنبه 11 تیرماه 1386در شعبه 15 دادگاه حاضر و دلیل احضارش را جویا شد اما در آنجا حکم اش به او ابلاغ و تنها به او اجازه داده شد که از روی حکم رونوشت بردارد .

دلارام علي، فعال اجتماعی، امور زنان و دانشجویی و از اعضای کمپین یک میلیون امضا، به دليل شرکت در تجمع مسالمت آميز 22 خرداد سال 85 در ميدان هفت تير تهران که در اعتراض به نقض حقوق زنان در قوانین برگزار شده بود به دو سال و ده ماه حبس، و ده ضربه شلاق، بدون هيچگونه تعليق، محکوم شد.

بر اساس حکم بدوي دادگاه انقلاب – شعبه 15، که رياست آن را قاضي صلواتي بر عهده دارد؛ ايشان به استناد مادتين 500، 610، و 618 قانون مجازات اسلامي، به اتهام فعاليت تبليغي عليه نظام به شش ماه حبس، به علتِ شرکت در تجمع 22خرداد به دو سال حبس، و در مورد اخلال در نظم عمومي به چهارماه حبس و ده ضربه شلاق محکوم گرديد. صدور اين حکم در حالي است که در موارد مشابه، بر اساس همين اتهامات و با استناد به مواد قانوني فوق، احکام متفاوتي براي ساير پرونده ها در نظر گرفته شده است؛ و اين مسئله نشان از عدم وحدت رويه قضايي در صدور احکام دارد.

در جاي ديگري از حکم صادره براي دلارام علي آمده است که بنا به گزارش سازمان اطلاعات استان تهران و ديگر شواهد و قرائن، بزهکاري ايشان احراز شده است. چنين برخوردي با فعاليت هاي مدني که متاثر از نگاهي امنيتي و توطئه نگر است، نه تنها استقلال قوه قضائيه را زير سوال مي برد، بلکه ادعاهايي همچون مردمسالاري و احترام به حقوق انساني و مدني را خدشه دار مي کند. بعلاوه، عدم به رسميت شناختن اقدامات مدني، که يک فعال اجتماعي را «بزهکار» خطاب کرده و وي را به تحمل «شلاق» محکوم مي کند، متناقض ترين و به تبع آن نامشروع ترين جنبة چنين حکمي است.